فطرس
خداوندا چرا دیگر بهار من نمی آید؟ چرا ماه غزل در شام تار من نمی آید؟ گلوی ماه دگر شب ها برای دل نمی خواند در این طوفان چرا امشب قرار من نمی آید؟ همه شب نغمه و شعرم مرا تا آسمان می برد ولی دیری ست صدای دل ز تار من نمی آید چه شب هایی که چشمان غزل را سرمه می کردم چه شب هایی ست که ماه من کنار من نمی آید هزاران آرزو را من به گیسوی غزل بستم چرا شیرین این فرهاد زار من نمی آید؟ غزل آری برای من تمام هستی دل بود سحر بگذشت مگر امشب نگار من نمی آید؟ شب سردی ست و دشت خالی تر از چشمان شب هایم خداوندا چرا امشب بهار من نمی آید؟
نوشته شده در شنبه 92/5/19ساعت
12:47 عصر توسط خوشمود نظرات ( ) | |
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |